درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
|
کافه زیر دریا
فکر میکردم تو همدردی ولی نه تو هم دردی
سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 12:5 :: نويسنده : سمانه
کودکی ده ساله که دست چپش به دلیل یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد… سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 11:33 :: نويسنده : سمانه
روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که واسش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره ، اونم بزحمت . یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 12:23 :: نويسنده : سمانه
خدا را دوست دارم .... خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با هر username که باشم، من را connect می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همه چیز من را می داند ولی SEND TO ALL نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اراده کنم، ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هرگز گوشی اش را خاموش نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه من را برای خودم می خواهد، نه خودش خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی کند
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 13:42 :: نويسنده : سمانه
پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند پسرک این را می داند دست می برد بطری آب را بر می دارد ... کمی آب در لیوان می ریزد صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "
پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ... ![]() دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 13:1 :: نويسنده : سمانه
خدا می داند، ولی ...
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |